آکادمی محمدرضا علیزاده چیست؟
من، محمدرضا علیزاده مربی و مدرس مهارتهای زندگی و مهارتهای شغلی هستم. در آکادمی محمدرضا علیزاده، من و همکارانم حدود ده سال است که با هم کمک میکنیم تا همه زندگی بهتری تجربه کنیم. ما معتقدیم درصدی از خوشبختی، اجتماعی است و باید کمک کنیم تا اطرافیانمان، هموطنانمان و همه انسانها زندگی بهتری تجربه کنند تا ما هم احساس خوشبختی بیشتری داشته باشیم.
مختصری از رزومه محمدرضا علیزاده
- برگزیده جوان نمونه استانی
- موسس تیم خدمات مجازی ژاژک
- نویسنده کتاب “تبرهای ارتباطی”(در دست چاپ)
- فارغ التحصیل دوره تربیت مدرس(مستری کورس) از MPT اتریش
- موسس سایت آموزشی mr-alizadeh.com
- فعالیت به عنوان مربی در موسسات فرهنگی به مدت ۴سال
- برگزاری بیش از ۷۰ اردوی سیاحتی و زیارتی ویژه جوانان
- و…
رزومه محمدرضا علیزاده

زندگینامه خودنوشت محمدرضا علیزاده
سلام دوست عزیزم!
در این مقاله قصد دارم درمورد خود و علاقه و شغلم بنویسم.
کودکی
من، محمدرضا علیزاده، متولد هشتم آبان سال ۱۳۶۹ هستم. کودکی آرام و ساکت بودم و البته خجالتی! چندان علاقه ای به بازی در کوچه نداشتم و اکثر زمان خودم را در خانه میگذارندم. سرگرمیهای آن دوران من برای خودم هم جالب است. اگر از میکرو بگذریم(میکرو= یه کنسول بازی قدیمی) که تقریبا بازی متداول کودکان آن زمان بود، به آشپزی علاقه داشتم، به گِل علاقه داشتم. چندین بار خانه های کوچک و فانتزی با چوب و گِل گوشه باغچه خانهمان ساختم.
آن ایام پختن شرینیِ عید نوروز، سنت مرسومی بود. همزمان با پخت شیرینی توسط مادرها، مسابقه شیرینی گِلی بین ما بچه ها برگزار میشد. برنده کسی بود که زیباترین شیرینی گِلی را درست کند البته به شرطی که در هنگام خشک شدن نشکند و ترک ایجاد نشود.
در برههای به نقاشی علاقه داشتم و نقاشی کتابها و جلد دفترها را برای خودم میکشیدم.
در برههای روی کاشی نقاشی میکشیدم. هنوز آثاری از آن زمان موجود است.
نوجوانی
دوران راهنمایی(متوسطه اول به سیستم الان) همزمان شد با خرید کامپیوتر و دوربین دیجیتال.
سرگرمی بزرگ من در این ایام عکاسی و بازی با عکسها در فتوشاپ بود.
در کنار فتوشاپ، هر نرم افزاری که پیدا میکردم چندین روز درگیرش بودم و سعی میکردم زیر و بم آن را در بیاورم.
با دنیایی آشنا شده بودم که برایم تازگی و جذابیت بالایی داشت.
البته کارهایی که انجام میدادم به نسبت تسلط عمومی نوجوانان الان، خیلی ساده و حتی مسخره بود ولی با همین حرکات تسلطی در نرم افزارهای مختلف ایجاد شد که نیاز امروزم را پاسخ میدهد.
در دوران دبیرستان(متوسطه دوم)، من در مدرسه نمونه دولتی آیت الله خامنهای که بهترین دبیرستان شهر ما بود قبول شدم. دبیرستانی زیبا و سرسبز! این مدرسه واقعا چیزی کم از پارک مرکزی شهر نداشت که در اکثر مدارس کشورمان متاسفانه وجود ندارد.
من در دبیرستان با توجه به نمرات ریاضی و فیزیک و چیزی که آن روز علاقهام بود یا فکر میکردم علاقهام هست رشته ریاضی را انتخاب کردم.
در این سه سال دو موضوع جدید خودنمایی کرد. علاقه به زبانهای خارجی و فضای اینترنت.
علاقه به زبانهای خارجی باعث شد وارد کلاسهای زبان انگلیسی بشوم. برای مدت نزدیک به چهار سال کلاس زبان انگلیسی رفتم و در کنار کلاس انگلیسی به دلیل علاقه زیاد، به صورت تفننی و خودخوان به زبانهای دیگر هم سرکی کشیدم مثل فرانسوی، آلمانی، اسپانیایی، عربی، چینی، هندی، روسی و… البته امروز تسلط قابل اعتنایی بر این زبانها ندارم ولی همچنان یکی از تفریحاتم حوزه زبان و از قرارگرفتن در معرض کلمات زبانهای دیگر لذت میبرم.
مورد اثربخش دیگرِ آن زمان برای من، گسترش اینترنت بود. از اینترنت مسخره دیال-آپ به ADSL تغییر نسل دادیم. برای اولین بار میشد عملا از اینترنت آموخت.میشد ویدئو تماشا کرد و از همه جذابتر، این امکان بود تا افکار و اندیشههایت را در وبلاگ شخصیات بنویسی.
در این برهه دیگر به طور کامل خجالتی بودن خودم را پشت صفحه کامپیوتر مخفی کرده بودم. در وبلاگم مطلب مینوشتم. با طراحی سایت به وسیله سیستمهای مدیریت محتوا (CMS) آشنا شدم. تعدادی سایت مختلف با موضوعات مختلف ایجاد کردم.
جوانی
دیگر زمان رسیدن به دانشگاه بود. با هزار امید و آرزو وارد رشته مهندسی برق در یکی از سه دانشگاه برتر استانمان شدم. با گذشت نیمی از ترم، احساس عجیبی داشتم. در جایی بودم که سالها منتظرش بودم اما یقین پیدا کرده بودم که جای من نیست. سختتر این که نمیدانستم جایم کجا هست. من همیشه محمدرضا علیزاده را یک مهندس برق تصور میکردم. من خودم را عاشق برق میدانستم. جالب اینکه ترم یک که فقط فیزیک و ریاضی است و تا درصد بالایی موارد تکراری است و هنوز چیزی از برق نخوانده بودم. در این ایام همزمان، شرکت یکی از بستگان، نیاز به شخصی برای بخش بینالملل داشت. من به خوبی از این فرصت را برای رهایی از این فشار استفاده کردم. احساس خیلی خوبی داشتم من با شرکتهای مختلف در اروپا مذاکره میکردم ایمیل میفرستادم و تماس تلفنی داشتم. با این وضعیت دوسال گذشت ولی نتیجه کاملا قابل پیش بینی بود هر روز در این باتلاق بیشتر فرو میرفتم. بالاخره از رشته برق خداحافظی کردم و در شهر خودم وارد رشته عمران شدم. عمران از همان لحظه ابتدا هم برایم موضوعیتی نداشت(و هنوزم ندارد) و در آن زمان در شهر خودم بین چند گزینه آن را انتخاب کردم. میدانستم من هیچ وقت وارد کار عمرانی نمیشوم اما باید لیسانسی میگرفتم پس به حداقلیترین شرایط حضور در کلاس ترم را ادامه میدادم و شب امتحان برای نمره خوب زحمت میکشیدم.
در این زمان با گروهی آشنا شدم. چندنفر از این جمع همکلاسیهای قدیمی خودم بودند و با یکی دو نفر هم نسبتی داشتم. پس برای ورود به این جمع آن روحیه خجالتی بودن مانع نمیشد. من با یک جلسه علمی دوست داشتنی وارد این گروه شدم و متوجه شدم که این عزیزان به کارهای فرهنگی مذهبی مشغول هستند. به سرعت جذب این فضا شدم. حس کردم قسمتی از گم شده وجودم را پیدا کردم. متوجه شدم که به شدت دوست دارم به بقیه کمک کنم. در این مرحله فهمیدم برای رسیدن به این دوست داشتنیام باید بر خجالتم غلبه کنم. در مدت چند ماه با در معرض قرار گرفتن با افراد جدید و همچنین جستجو و مطالعه و آموزشهای موجود توانستم بر این نقض بزرگم غلبه کنم. حالا مثل پرنده ای که از قفس آزاد شده دوست داشتم اکثر زمانم را در جمعهای مختلف باشم. محمدرضا علیزاده همان شخصی که بیشترین وقتش را در خانه میگذراند به عنوان مربی در مجموعه شروع به فعالیت کرد. کم کم این فعالیت درصد بالایی از زندگیم را گرفت. ساعتها در روز یا درگیر صحبت چهره به چهره با اعضای مجموعه بودم یا در جلسه مدیریتی بودم. با نزدیک شدن ایام امتحانات، دانش آموزان مجموعه تمایل به برگزاری کلاس درسی داشتند. من همان پرنده تازه رها شده، قبول کردم. دروس فیزیک، شیمی، ریاضی و زبان انگلیسی تمامی پایهها را قبول کردم. برنامه پرفشار و سنگین اما به شدت جذاب. درخشش دیگری در زندگیم احساس کردم. من عاشق تدریسم.
از همان ابتدا متوجه شدم نیاز به دانش بیشتری دارم. در ارتباطات، در فن بیان، در حوزه روانشناسی، در حوزه تشکیلات و مدیریت در حوزه مباحث دینی و غیره. پس شروع کردم به مطالعه. در کنار مطالعه در زمانهای خالی برای خودم مینوشتم. از روزنگار تا مواردی که دوست داشتم بعدا کتاب بشود.در این برهه در کنار این فعالیتها فروشگاهی تاسیس کردم تا زمینه کسب درآمدم باشد. فروشگاهی که برایم مثل قفس مجددی شده بود. این مسیر ادامه داشت تا یک نقطه مهم در زندگیم رسید. احساس کردم چندسال تلاش زندگیم نتیجه مد نظرم را ندارد. مطالعه بسیاری داشته ام، فعالیت اجتماعی زیادی را تجربه کرده ام، مهارتهای بسیاری را در حوزه نرم افزاری و سایبری فراگرفته ام. اما وضعیت خوب نبود. راضی نبودم.دیگر مانند قبل نمیتوانستم آزادانه رفتار کنم. در همین ایام، ازدواج کردم. دیگر مسئله مالی بسیار مهمتر شد. من تدریس و کمک به دیگران را دوست داشتم اما زندگی خرج داشت پس به ناچار مجبور شدم از گروه فاصله بگیرم.
حال سوالی ذهنم را درگیر کرده بود. چطور شغلی را انتخاب کنم تا آزادی بیشتری داشته باشم که به دوست داشتنیهایم برسم.
در همین روزها با یک شغل جالب آشنا شدم. آن شغل جالب شغل مدرسی بود. یعنی افرادی که این شغل را انتخاب میکنند میتوانند بهترین آموزشها را ارائه بدهند و با این آموزشها به دیگران کمک کنند و کسب درآمد کنند.
مدتی طول کشید که قبول کنم میشود در قبال کمک خیرخواهانه هم درآمد داشت. کم کم به جنبههای مثبت دیگرش هم آشنا شدم وقتی درآمد بهتری داشته باشم میتوانم از بهترین کتابها و دورههای آموزشی استفاده کنم و کمک بهتر و بیشتری به انسانها داشته باشم.
به مرور با ابعاد دیگر شغل مدرس بودن آشنا شدم.
یک مدرس نیاز به سایت دارد. یک مدرس باید اهل نوشتن باشد و کتاب و مقالات بنویسد. یک مدرس برای تهیه محصول تصویری باید توانایی ضبط ویدئو و تدوین آن را خود یا تیمش انجام دهند. یک مدرس به انتخاب خود میتواند زمانهای بسیار شلوغ و زمانهای خلوت شخصی ایجاد کند. یک مدرس در طراحی آموزشی محتوای آموزشی خودش نیاز به خلاقیت و ظرافت هنری دارد. اکثر محتواهای علمی به روز به زبان انگلیسی است و مدرس به روز حتما نیاز به تعامل به متون زبان انگلیسی دارد.
در این زمان بود که متوجه شدم این شغل ایدهآل من است و گویا خداوند متعال مسیر زندگی من را برای رسیدن به چنین شغلی برنامه ریزی کرده است.
امروز بعد چند سال، بیش از ۲۵۰۰ ساعت آموزش در موضوعات مختلف برگزار کردهام. بیش از ۲۰۰۰ جلسه مشاوره یک ساعته برگزار کردهام. بیش از پنجاه دوره گوناگون شرکت کردهام. همچنان روزی ده ساعت با عشق درحال آموزش دیدن و آموزش دادن هستم.
من، محمدرضا علیزاده، رسالت خودم را یافتهام و در مسیر رسالتم قدم برمیدارم و تمام تلاشم را به کار بستهام تا شما نیز با محتواهای رایگان و غیررایگان ما بتوانید رسالت زندگی خود را بیابید در مسیرش هدف گذاری کنید. برای اهدافتان برنامه ریزی داشته باشید. به بهبود فردی خود بپردازید. بهتر و زیباتر سخن بگویید.روابط عمیقتر و شیرینتری را تجربه کنید و تصمیمهای مالی درستتری بگیرید.
نتیجه موفقیتهای خود را با ما به اشتراک بگذارید.